بخار چایم در انتظارت
باران شد و بارید
درمکانی که روزی
چای خدا حافظی را نوشیدیم
من دارم میلرزم و به فکر
زمستان و برفی هستم که
روزی بخار چای گرممان بود
فکر کنم آن روز فنجان چای هم
به جرعه هایی که از لبت نوشیدم
حسادت کرد
که این چنین باران شد و بارید
بر سر آدمی که می دانست
هیچ گاه چتری نداشته و ندارد
اگر روزی چتری نداشتی و
بارانی بر سرت بارید
بدان آن قطره ی باران منم
که شبی همچون بخار چایت
به آسمان پر کشیدم و
مه شدم
شعر از الیاس
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: شعر، اشعار عاشقانه، شعر عاشقانه، فنجان چای، شعر فنجان چای از الیاس،
.: Weblog Themes By Pichak :.